فداصت!

ساخت وبلاگ

به خیر گذشت.کیک و شکلات خوردم.فشارم افتاده بود.قلبم تندتند میزد.یکی کیفم رو گرفت.داد زدم.برگشتم سمتش.صدای ترمزش توی گوشم پیچید.جلوی پام توقف کرد.داشتم سمت راست رو نگاه میکردم.نزدیک بود بمیرم...

+جملات رو از انتها به ابتدا بخونید

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت: 2:09