بیخیال گی

ساخت وبلاگ

حرف های ناگفته ی بسیاری دارم که نه توان بازگویی شان هست و نه توان تحملشان. افکار مشوش زیادی، به سرم هجوم آورده اند و روز به روز بیشتر رخنه میکنند در قلب از کار افتاده ام. افکاری که بوی گند بیخیالی میدهند. بیخیالی ظاهری و نه باطنی...
اینکه چه میشود که آدم ها طریقه ی بیخیالی ظاهری را پیش میگیرند، تفاسیر متعددی دارد. شاید آدم ها عادت کرده اند. عادت کرده اند به رویه ی معمولی که روزها یا ماه ها یا حتی سالهاست آزارشان میدهد.
شاید هم چوب خطشان پر شده!
شاید دیگر آن مسئله برایشان مهم نباشد و پیش خودشان "گور باباش"ی بگویند و بعد هم بروند سراغ ادامه ی بادبادک باز* خواندنشان!
شاید حتی، دیگر مرده باشند! برای خودشان مرده باشند و برای دیگران، هنوز نفس بکشند...
شاید هم همه ی این شاید ها، یکجا تجمع یابند. شاید من هم در زمره ی همه ی شاید ها باشم!!

اما چیزی که بیشتر از همه، آزار دهنده است، همان بیخیالی ست که گفتم. اینکه نخواهی بیخیال باشی اما مجبوری! این خیلی بد است. خیلی...

* اثری از خالد حسینی

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 17:22