نیازمندگانیم

ساخت وبلاگ

بچه های دبیرستان جدیدا یه گروه زدن تو تلگرام. تقریبا هشتاد نفری میشیم. از کلاس اول دبیرستان، هرکی تو اون مدرسه بود، الان عضو گروهه. من خیلیاشونو نمیشناسم. چون تو کلاسم نبودن. ولی دقیقا همونا، منو میشناسن! واسم عجیب بود. به یکیشون گفتم تو چطوری منو یادته؟! گفت سال دوم، جشن که داشتیم، تو نمازخونه، تو جلوی من نشسته بودی. شنیدم داشتی نقشه میکشیدی. به دوستات گفتی یهو همه باهم جیغ بکشیم، بگیم سوسک، همه خوف کنن، یه کم بیشتر طول بکشه، کلاسمونو دیرتر بریم!! کلی خندیدم به حرفش. راست میگفت. من حتی اینم یادم رفته بود. حالا جدای از اینکه کلا من شر بودم و طبیعی بود اکثرا منو بشناسن، ولی من حتی چندتا از همکلاسیام رو هم نشناختم! حتی اسمشونم یادم رفته بود.

چی میشه بعد از چند ماه زندگی با عده ای، چندین سال بعد، اونارو یادت بره؟! خاطره هاشون محو شه از ذهنت برای همیشه؟! شاید ستاره درست بگه، من بعد از اونا، با آدمای زیادی آشنا شدم. شاید اونا رو جایگزین قبلیا کردم و با جدیدا خاطره ساختم...
اینارو گفتم که بگم :" شدیدا نیازمند آدم های جدید زندگیم هستم"...

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.


+ این آهنگ محسن یگانه، اون زمان خیلی معروف شده بود. تا زنگ میخورد، کافی بود یکی اولشو بخونه، بعد همه ی کلاس باهم، همخوانی میکردن. بعدش که دیدیم خز شده، با همون ریتم، شعر سراییدیم. شعرش این بود : اینجا

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 11:21