کاش یه دختر اسکاتلندی بودم که صبح به صبح با سگش میرفت لبِ ساحل، تفریح. البته اینکه اسکاتلند ساحل داره یا نه رو نمیدونم. بعد گیتارش هم با خودش میبرد و شروع میکرد به نواختن. بعد بطری آب معدنیِ دماوند پرت میکرد به دوردستها که سگش واسش بیاره. سگه هم خوشش میومد و هی هاپ هاپ میکرد و خودشو میمالوند به شنهای ساحل. بعد همونجا، یه پسرِ اسکاندیناوی عاشقش میشد و به دلیل جبر جغرافیایی، از هم جدا میشدن. دختره هم افسردگی میگرفت و مدام سیگار میکشید و در آخر، جان به جان آفرین تسلیم میکرد :|
خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 87 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 22:52